جدول جو
جدول جو

معنی ملامت گاه - جستجوی لغت در جدول جو

ملامت گاه
(مَ مَ)
جای سرزنش. محل عتاب. ملامت زار:
سوی بازار دین چو جستی راه
رستی ار جستی از ملامت گاه.
سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 306).
و رجوع به ملامت زار شود
لغت نامه دهخدا
ملامت گاه
سرزنشگاه آوینشگاه محل ملامت جای سرزنش: (سوی بازار دین چو جستی راه رستی ار جستی از ملامت گاه) (حدیقه. مد. 306)
تصویری از ملامت گاه
تصویر ملامت گاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملامت گر
تصویر ملامت گر
سرزنش کننده، نکوهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ / دِ)
ملامت کشیده. (آنندراج). مذمت شده و نکوهیده شده و شرمسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
توأم با ملامت. توأم با عتاب و سرزنش: سخنان ملامت بار
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ملامت گوینده. آنکه سخنان سرزنش آمیز گوید. سرزنش کننده. ملامتگر:
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند
ای ملامت گو خدا را رو مبین آن رو ببین.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 278).
و رجوع به مادۀ بعد و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
محل امن. مأمن. (فرهنگ فارسی معین) :
دید خود رادر آن سلامتگاه
کاولش دیو برده بود ز راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
قسمتی از پشت آدمی میان دو کتف. پاره ای از پشت محاذی گردن که حجامت عادتاً از آنجا کنند. محجم. محجمه: اما نهاد او (نهاداستخوان کتف) چنان است که سرپهن او سوی حجامتگاه است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کچلی تا حجامت گاهش آمده
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ)
محل تولد. زادگاه:
ای سپاهان سروری کن بر زمین چون آسمان
در جهان تا تو ولادت گاه چونین سروری.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
سزاوار ملامت و نکوهش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملامت گو:
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی.
سعدی.
ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل.
سعدی.
ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند.
سعدی.
و رجوع به ملامت گو و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای سرزنش و نکوهش بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). ملامت گاه:
به کام دل ازآن در بیشۀ عزلت به سر بردم
که سخت آهوی طرزم زین ملامت زار رم دارد.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
و رجوع به ملامت گاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملامت گر
تصویر ملامت گر
نکوهش کننده سرزنش کننده: (آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بر بنا گوش ملامت گر بگفت) (مثنوی. نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامتگاه
تصویر سلامتگاه
محل امن مامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت بار
تصویر ملامت بار
آوینشک سرزنش بار آنکه سرزنش کند توام با ملامت: (نگاه ملامت باری باو کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت گوی
تصویر ملامت گوی
سرزنشگوی آوینشگوی نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامت راه
تصویر علامت راه
فرسنگسار کرکز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلالت گاه
تصویر ضلالت گاه
جای گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنشگر، ملامتگر، شماتت کننده، نکوهش گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی